♬♪♭♪ خـَ ـط خـَ ـــطـےِ یـ ﮧ כخـ ـتَـــــره |
من و داداشم خیلی با هم صمیمی هستیم و همیشه باهمیم ...
طبق معمول اون کارهاشو می ندازه گردن من به عنوان مثال:
تعمیر ماشینش و پاس کردن چکاش و...
یه روز تو خونه داشتیم دور هم شام می خوردیم
که من به زن داداشم گفتم:
پس چرا بچه دار نمی شین تا من عمو بشم
پدرم برگشت با نیش خند گفت:
پسر اون که دست داداشته باید از اون بپرسی
منم یهو از دهنم در اومد گفتم :
لابد داداش می خواد این و هم بندازه گردن ما!
یه لحظه دیدم همه ساکت شدند !!!
منم در عرض اپسیلون ثانیه خودمو گم و گور کردم!
من
دوستم
زن داداشش
بشار اسد
ارمان های امام
نظرات شما عزیزان: